چرا پنهان کنم ؟ عـشـق است و پیداست


درین آشفته اندوه نگاهم


تو را می خواهم ای چشم فـسون بار


که می سوزی نـهان از دیرگاهم



چـه می خواهی ازیـن خـاموشی ســرد ؟


زبان بگشا که می لرزد امیدم


نگاه بی قرارم بر لـب توست


که می بخشی به شادی ها نویدم


دلم تنگ است و چشم حسرتم باز


چراغی در شب تارم برافروز


به جان آمد دل از ناز نگاهت


فرو ریز این سکوت آشناسوز

 


هوشنگ ابتهاج