آشنا سوز
چرا پنهان کنم ؟ عـشـق است و پیداست
درین آشفته اندوه نگاهم
تو را می خواهم ای چشم فـسون بار
که می سوزی نـهان از دیرگاهم
چـه می خواهی ازیـن خـاموشی ســرد ؟
زبان بگشا که می لرزد امیدم
نگاه بی قرارم بر لـب توست
که می بخشی به شادی ها نویدم
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز این سکوت آشناسوز
هوشنگ ابتهاج
+ نوشته شده در بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 7:10 PM توسط sajad yari
|