پـیرزنی را سـتمی درگـرفـت
دست زد و دامن سـنجر گـرفت ( سـنجر : سلطان سَـنجر ، از پادشاهان سلجوقی )
کای ملک آزرم تو کم دیدهام ( آزرم : مروت ، رحم )
وز تو همه ساله سـتم دیدهام
شحنه مست آمده در کوی من ( شحنه : داروغه )
زد لگـدی چند فـرا روی من
بیگـنه از خـانه بـرویم کـشید
موی کشان بر سر کویم کـشید
در سـتم آباد زبـانم نهاد
مهر ستم بر در خانم نهاد
گفت فلان نیم شب ای کوژپشت
بر سر کوی تو فلان را که کشت ( کوی : خانه )
خانه من جست که خونی کجاست ( خونی : قاتل )
ای شه ازین بیش زبونی کجاست ( زبونی : تحقیر )
شحنه بود مست که آن خون کـند
عـربده با پـیرزنی چـون کـند
رطل زنان دخل ولایت برند ( رطل زنان : شرابخواران )
پیره زنان را به جنایت برند
آنکه درین ظلم نظر داشتست ( کسی که باعث این ظلم است )
ستر من و عدل تو برداشتست ( سـتر : حجاب ، پوشش )
کوفته شد سینه مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من
گر ندهی داد من ای شهریار ( داد : حق )
با تو رود روز شمار این شمار ( روز شمار : روز حساب ، قیامت )
داوری و داد نمی بینمت
وز ستم آزاد نمی بینمت
از ملکان قـوت و یاری رسد
از تو به ما بین که چه خواری رسد
مال یتیمان ستدن ساز نیست ( ساز : نعمت و مال )
بگذر ازین غارت ابخاز نیست
( ابخاز : قفقاز - میگوید مال یتیمان اموال کافران قفقازی نیست که بر مسلمانان حلال باشد . ابخاز دائم مورد تاخت و تاز سلطان سنجر قرار میگرفت . )
بر پله پیره زنان ره مزن ( پله : پول و پس انداز اندک )
شرم بدار از پله پیره زن ( پله : در اینجا موی سفید معنی میدهد )
بندهای و دعوی شاهی کنی
شاه نهای چونکه تباهی کنی
شاه که ترتیب ولایت کند
حکم رعیت به رعایت کند
تا همه سر بر خط فرمان نهند
دوستیش در دل و در جان نهند
عالم را زیر و زبر کردهای
تا توئی آخر چه هنر کردهای ؟
دولت ترکان که بلندی گرفت
مملکت از داد پسندی گرفت
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نهای هندوی غارتگری
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد
زامدن مرگ شماری بکن
میرسدت دست حصاری بکن
عدل تو قندیل شب افروز تست ( قندیل : چراغ ، فانوس )
مونس فردای تو امروز تست
پـیرزنانـرا بسخن شاد دار
و این سخن از پیرزنی یاد دار
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان ( یا سِـج : تیر پیکان دار - تا از تیر آه بیچارگان در امان باشی )
چند زنی تیر بهر گوشهای
غافلی از توشه بی توشهای
فتح جهان را تو کلید آمدی
نـز پـی بـیداد پدید آمدی
شاه بـدانی که جـفا کـم کـنی
گر دگران ریش تو مرهم کنی ( ریـش : زخم و جراحت )
رسم ضعیفان به تو نازش بود
رسم تو باید که نوازش بود
گوش به دریوزه انـفاس دار ( دریوزه : در خواست همراه با التماس - انفاس : مردم )
گوشه نشینی دو سه را پاس دار
سـنجر کاقلیم خراسان گرفت
کرد زیان کاینسخن آسان گرفت
داد در این دور برانداختست ( در این دور : در این روزگار )
در پر سیمرغ وطن ساختست
شرم درین طارم ازرق نماند ( طارم ازرق : آسمان ، آسمان کبود )
آب دراین خاک معلق نماند ( خاک معلق : زمین )
خیز نظامی ز حد افزون گری ( گری : گریه کن )
بر دل خوناب شده خون گری