سقف
تـو فکر یک سـقـفـم
یـه سـقـف بـی روزن
یـه سـقـف پـا بـرجــا
محکـم تـر از آهــن
سـقـفی کـه تـنـپــوشِ ِ
هــراسِ مــا بـاشـه
تـو سـردی شـبهــا
لبــاس مــا بـاشـه
یه سـقـف رویــایـیتـو فکر یک سـقـفـم
سـقـفی بـرای مــا
حـتی مـقــوایـی
یـه سـقـف بـی روزنتـو فکر یک سـقـفـم
سـقـفی بـرای عــشـق
بـرای تـو بـا مـن
واسـه لـمـس تـپـش دلـواپـسی
بـرای شرم لطیـف آیـنـه هـا
واسـه پـیچـیـدن بـوی اطـلسی
زیـر ایـن سـقـف
از شـب و ستــاره میگـم
از تـو و از خـواستـن تـو
میگـم و دوبــاره میگـم
بـا تـو انـدازه می گیرم
گـم میشـم تـو معـنی تـو
معـنی تــازه می گیرم
زیـر ایـن سـقـف ، اگـه بــاشـه
پُـر مـیشـه از گـرمـیِ تـو
لخـتی پـنجره هــاشـو
می پـوشـونـه دستــای تـو
زیـر ایـن سـقـف
خوبه عطرِخـود فـرامـوشـی ، بپـاشیم
آخـر قـصه بخوابیـم
اول تـرانـه پــاشـیم
سـقفمون افســوس و افـســـوس...
یـه افــق یـه بـی نـهـــایـت
کمتریـن فــاصـلمونـه
.
.
.
تـو فـکـر یـک سـقـفم ...

ایرج جنتی عطایی