عمری ست تا از جان ودل ، ای جان ودل می خوانمـت

تــو نـیز خــواهـــان مـنی ، می دانـمت ، می دانـمـت


گـفـتی  اگر دانی  مــرا  آیـی و بـستــانی  مـرا

ای هـیچگاه نـاکجا ! گو کی ، کـجا بـستانمـت؟


آواز خــاموشی ، از آن در پـردۀ گوشی نهــان

بی منت گوش ودهان ، در جان جان می خوانمـت


منشین خمش ای جان خوش ، این ساکنی ها را بکش

گرتن به آتــش می دهی چون شـعله می رقصانمـت


ای  خـــنـدۀ  نـیلوفری  در گـریــه ام  می آوری

بر گـریـه می خـندی و مـن در گـریـه می خندانمـت


ای  زادۀ  پـندار مـن  پـوشــیـده  از دیــدار مـن

چـو کودک نــاداشته ، گهواره می جـنبـانمـت


ای من تو بی من کیستی چون سایه بی من نیستی

هـمراه مـن می ایـستی هـمپــای خود می رانمـت



هوشنگ ابتهاج