خیال پدر
شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال
خواب از سرم به نغمه مرغی پـریده بـود
در گـوشه اتـاق فـرو رفـته در سـکوت
رویـای عـمر رفـته مـرا پـیش دیـده بـود
در عـالم خـیال به چـشم آمـدم پــدر
کز رنج چون کمان قد سَروش خمیده بود
مـوی سیاه او شـده بـود انـدکی سـپید
گویی سپیده از افـق شـب دمـیده بـود
دستی کشید بر سر و رویم به لطف و مهر
یـکسال مـیگـذشت پـسر را نـدیـده بـود
یـاد آمـدم کـه در دل شـبها هـزار بـار
دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
چـون مـحو شد خیال پـدر از نـظر مـرا
اشکی به روی گونه زردم چکیده بـود
سهراب سپهری
شعری متفاوت از سهراب به مناسبت روز پـدر
+ نوشته شده در چهاردهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 6:42 PM توسط sajad yari
|