نگرانی
در راه رسـیـدن به تـو گیـــرم که بمیـرم
اصلا ً به تو افتاد مسیــــــــرم که بمیـرم
یک قطره ی آبـم که در اندیشه ی دریـا
افتـــــادم و بـاید بـپذیرم کـه بمیـــــــرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانـم
یا تنگ در آغـــــوش بگیرم که بمیـــرم
این کـوزه ترک خورد ، چه جای نگرانی است
من ساختــه از خاک کویــرم که بمیـــرم
خامـــوش مـکن آتـــــش افروخـته ام را
بگذار بمیــــرم که بمیرم که بمیــــــــرم!
فاضل نظری
+ نوشته شده در سوم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 6:29 PM توسط sajad yari
|