سبکباران ساحل ها
لب دريا ، نسيم و آب و آهنگ
شكسته ناله های موج بر سنگ
مگر دريـا دلی داند كه ما را ،
چه توفـان هاست در اين سينه تنگ
تب و تابی ست در موسيقی آب
كجا پنهان شده است اين روح بی تـاب
فرازش : شوق هستی، شور پرواز،
فرودش : غم ؛ سكوتش : مرگ ومرداب !
سپردم سينه را بر سينۀ كوه
غريق بهت جنگل های انبوه
غروب بيشه زارانم درافكند
به جنگل های بی پايان اندوه
لب دريا، گل خورشيد پرپر
به هر موجی، پری خونين شناور
به كام خويش پيچاندند و بردند
مرا گرداب های سرد باور
بخوان، ای مرغ مست بيشۀ دور
كه ريزد از صدايت شادی و نور
قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پر شور
لب دريا، غريو موج و كولاك
فرو پيچده شب در باد نمناك
نگاه ماه، در آن ابر تاريك
نگاه ماهی افتاده بر خاك
پريشان است امشب خاطر آب
چه راهی می زند آن روح بی تاب
" سبكباران ساحل ها " چه دانند؟
" شب تاريك و بيم موج و گرداب "
لب دريا، شب از هنگامه لبريز
خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ...،
در آن توفـان كه صد فرياد گم شد؛
چه بر می آيد از وای شباويز؟
چراغی دور، در ساحل شكفته
من و دريا، دو همراز نخفته
همه شب، گفت دريا قصه با ماه
دريغا حرف من، حرف نگفته
فریدون مشیری