مپسند
آن روز که در عـشـق سرانجــام بـمیـرم
مـپسـنـد کـه دلـــدادۀ نــاکـــام بـمیـرم
آیــا بــود ای ســاحـل امـیـد کـه روزی
چـون مـوج در آغـوش تـو آرام بـمیـرم
چون شـبنم گلها سحر از جلوۀ خورشیـد
در پــرتـو روی تــو سـرانجــام بـمیـرم
آن مرغک آزردۀ عـشقم که روا نیست
در گـوشــۀ افـســـردۀ ایــن دام بـمیـرم
مـپسنـد که در گوشـۀ تـنهـایی و غـم هـا
چون شمع عیان سـوزم و گمنـام بـمیـرم
شفیعی کدکنی