گزیده شعر    ای خوشا مستانه ...




ای خـوشا مسـتانه سـر در پـای دلــبر داشتن

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن


نـزد شــاهـیـن محبت بی پــر و بـال آمـدن

پـیـش بــاز عـشـق آئـیـن کـبوتر داشتن


سوختن ، بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تــن بــیـاد روی جـانـان انــدر آذر داشتن


اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

دیــده را سـوداگر یـاقـوت احـمر داشتن



پروین اعتصامی

در سوگ پـدر



پدر آن تيشه كه برخاک  تو زد دست اجل

تيشه ای بـود كه شـد  باعـث ويرانـی مـن


يوسـفـت نـام  نهادند و بـه  گـرگت  دادنــد

مرگ گرگ توشد، ای يوسف كنعانی مـن


مـه گردون ادب بـودی و در خـاک شــدی

خـاک زندان توگشـت، ای مه زنـدانی مـن


از نـدانسـتن مـن، دزد قـضـا آگـه بــود

چـو تـو را برد، بخـنـديـد به نادانـی مـن


آنـكه در زير زمين، داد سر و سامانـت

كاش ميخورد غم بی سر و سامانی مـن


به سر خاک تو رفتم، خط پاكش خواندم

آه از اين خـط كه نوشتند به پيشـانی مـن


رفـتی و روز مـرا تيره تـر از شـب كردی

بـی تــو در ظـلمتم ای ديــدۀ نــورانی مــن


بی تو اشك و غم حسرت، همه مهمان منند

قـدمی رنجه كـن از مـهر، به مهمـانی مـن


صــفحه  رو  ز انـظار،  نـهان  مـيدارم

تـا نـخوانند در اين صـفحه، پريشانی مـن


دَهر بسيار چو من سر به گريبـان ديده است

چـه تـفاوت  كـندش سـر به  گـريبانی  مـن؟


عضو جمعيت حق گشتـی و ديگر نخوری

غـم تـنهــايی و مهجـوری و حـيرانـی مـن


گـل و ريـحـان كــدامين چـمنت بــنمودنـد؟

كـه شكستی قـفـس، ای مرغ گلستـانی مـن


مــن كـه قــدر گـهر پــاک تــو مـيدانستم

ز چـه مـفقود شـدی، ای گـُهر كــانی مـن


مـن كـه آب تـو ز سـر چـشـمه دل مـيـدادم

آب و رنگت چه شد، ای لاله نعمانی مـن؟


من يكی مرغ غزل خوان تو بودم، چه فِتـاد

كه دگـر گـوش نـدادی  به  نواخـوانی مـن؟


گـنج خود خـوانديم و رفـتی و بگذاشــتيم

ای عـجب بعد تـو با كيست نگهبـانی مـن؟



پروین اعتصامی

بـر سـنـگ مـزارم



ايـنـکـه خـاک سـیـهـش بـالـیـن اســت

اخــتـر چـــرخ ادب پـــرویــن اســت


گــر چـه جــز تـلـخـی از ایــام نــدیــد

هر چه خواهی سـخنش شـیرین اســت


صــاحـب   آنـهـمـه   گـفـتـار   امــروز

ســائـل   فــاتـحـه  و  یــاسـیـن   اســت


دوســتـان بــه کــه ز وی یــاد کــنــنــد

دل بـی دوسـت دلـی غـمـگـیـن اســت


خـاک در دیـده بـسی جـان فـرساسـت

سـنگ بـر سـینه بـسی سـنگـین اســت


بـیـنـد ایــن بــســتــر و عــبـرت گــیـرد

هـر کـه را چـشم حـقـیـقـت بـیـن اســت


هـر کـه بــاشی و بــه هــر جــا بـرسی

آخــریـن مــنـزل هــسـتـی ایــن اســت


آدمـی  هــر  چــه  تــوانـگــر  بــاشـــد

چـو بـدیـن نـقـطـه رســد مـسکین اســت


انـدر  آنـجـا  کـه  قـضـا  حـمـلـه  کـنـد

چــاره تـسـلـیـم و ادب تـمـکـیـن اســت


زادن  و  کـشـتـن  و  پـنـهـان  کــردن

دهـر  را  رسـم  و  ره  دیـریـن اسـت


خـرم آن کـس کـه در ایـن مـحنت گاه

خـاطـری را سـبـب تـسـکـیـن اســت


پروین اعتصامـی

مختصری از زندگینامه پروین در ادامه مطلب

ادامه نوشته

محتسب و مست



مـحـتـسـب مـسـتـی بــه ره دیــد و گـریـبـانـش گرفـت

مـسـت گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیسـت


گفت: مـستی زان سبب افـتــان و خـیزان مـیروی

گفت: جـرم راه رفـتن نیست، ره هـمـوار نـیـسـت


گفت: مـیـباید تــو را تــا خـانـه‌ی قــاضــی بـــرم

گفت: رو صبح آی قاضی نیمه‌ شب بیدار نـیسـت


گفت: نزدیک است والـی را سـرای آنـجا شویـم

گفت: والـی از کـجـا در خـانـۀ خـَـمــار نـیـسـت


گفت: تـا داروغـه را گوئیـم در مـسجـد بـخـواب

گفت: مـسـجـد خـوابـگـه مـردم بـدکــار نـیـسـت


گفت: دیـنـاری بـده پنهــان و خود را وارهـان

گفت: کار شـرع کار درهـم و دیـنــار نـیسـت


گفت: از بـهـر غـرامـت جـامه‌ات بـیـرون کـنـم

گفت: پوسیدست جز نقشی ز پود و تـار نیسـت


گفت: آگـه نـیستی کـز سـر در افـتـادت کـلاه

گفت: در سر عقل باید بی کلاهی عـار نیسـت


گفت: می بسیـار خوردی زان چنین بخود شــدی

گفت: ای بـیـهوده‌ گـو حرف کم و بسیـار نـیـسـت


گفت: بـایـد حــد زنـنـد هـشیــار مـردم  مـسـت را

گفت: هوشیـاری بـیار اینجا کـسی هـشـیــار نیسـت



پروین اعتصامی