باغ بارون زده



مـن از صــدای گـریـه ی تـو

بـه غـربـت بـارون رسـیـدم

تـو چشـات بـاغ بـارون زده دیـدم

چـشم تـو هـمرنگ یـه بـاغـه

تـو غـربـت غـروب پـایـیـز

  مـثـل مـن ، از یـه درد کـهنـه لـبریـز


بـا تـو بـوی کــاهگل و خــاک

 عـطر کوچه بـاغ نمنــاک زنـده میشه

بـا تــو بـوی خــاک و بــارون

عـطر تـرمـه و گلابدون زنـده میشه


تـو مثـل شـهر کوچک مـن

هـنوز بـرام خــاطره سـازی

هـنوزم قـبله ی معصـوم نمـازی

تـو مثـل یــاد بــازی مـن

تـو کـوچـه هـای پــیـر و خـاکی

هـنوزم بـرای من عـزیز و پـاکی



اردلان سرفراز

عـادت



هرگز نخواستم که تورو با کسی قسمت بکنم

یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم


هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم

بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم


انقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی

اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی


ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه 

یا روی شیشه چشات غبار آهم بمونه


تو پاک و ساده مثل خواب حتی با بوسه میشکنی 

شکل همه آرزوهام تـجسم خـواب مـنی


حتی با اینکه هیچکس مثل من عاشق تو نیست

پیش تـو آینه چشام حـقیره لایق تـو نیست


 

اردلان سرفراز

ولایت



ای همه شعر و حکایت

ای بزرگ ای بی نهایت

ای همه دار و ندارم

اعتبارم ای ولایت


گریه هام تو ، خنده هام تو

گفتنم تو ، خواستنم تو

وقت زادن ، پیرهنم تو

وقت مردن ، کفنم تو


پیش تو دریا حقیره

حتی این دنیا حقیره

کی می تونه از تو باشه

اما دور از تو بمیره


من عاشق کی می تونم

لایق خاک تو باشم

 من که می میرم اگه که

  یه روزی از تو جدا شم


لایق عشق تو یک روز

کمونو گذاشت تو جونش

اما باز پیش تو کم بود

عشق آرش با کمونش


اگه تو بخواهی از من

جرات و نفس می گیرم

از صدام یه تیر می سازم

یه کمون به دست می گیرم


حتی با دست بریده

از صدام یه تیر می سازم

اگه تو بخواهی از من

حتی جونمُ می بازم



اردلان سرفراز

قلندر



دربـدر همیشگی ، کـولی صـد سـاله مـنم

خاک تمام جـاده هاست ، جـامه ی کهنه ی تـنم

هـزار راه رفته ام ، هـزار زخـم خورده ام

تـا تـو مرا زنـده کنی ، هـزار بـار مرده ام


شـب از سـرم گذشـته بـود 

در شـب مـن شـعله زدی

برای تـطهیـر تــنـم

صــاعـقه وار آمدی


قـلـندرم ، قـلـندرم ، گمشـده ی دربـدرم

فـروتـر از خـاک زمــیـن

از آسـمـــان فراترم


قـلـندرانه سـوختم ، لـب از گـلایه دوختـم

بـرهـنگی خریـدم و خـرقه ی تـن فروختـم

هـوا شـدی ، نـفس شـدم

تـیشه زدی ، ریشه شـدم

آب شـدی  ، عطش شـدم

سنگ زدی ، شیشه شـدم


  تـهی ز قـهر و کـین شـدم

بـرهنه چـون زمــیـن شـدم

مـرا تـو خـواسـتی ایـن چـنیـن

بـبیـن که ایـن چـنیـن شـدم

سـپرده ام تـن به زمــیـن

خـون به رگ زمــان شـدم

ســایه صـفـت در پـی تـو

راهی لامکــان شـدم


هــیچ شـدم تـا کـه شـوم

ســایه ی تـو وقـت ســفر

مـرا به خـویـشتـن بخـوان

بـه  بــاغ  آیـیـنـه  بــبر


اردلان سرفراز

آشفته بازار



 دلـم تـنگ اسـت

دلـم می سـوزد از بـاغی که می سـوزد

نـه دیـــداری ، نـه بــیــداری

نـه دسـتی از سـر یــاری

مـرا آشــفـته می دارد

چـنیـن آشـفـته بــازاری


تمـام  عــمر بـستیـم  و  شکستیـم

 به جـز  بـار  پـشیمـانی  نبستیـم

جـوانی را سـفر کردیـم تا مـرگ

نـفهمـیدیـم بـه دنبـال چـه هـستیـم


 عـجـب آشـفـته بــازاریـسـت دنیـا

 عـجـب بـیهـوده تکراریـسـت دنیـا

 میــان آنچه بـایـد بـاشـد و نـیسـت

عـجـب فرسوده دیـواریـسـت دنیـا


چه رنجی از محبـت هـا کشـیدیـم

بـرهـنه پـا بـه تیغسـتــان دویــدیـم

نگـاهی آشــنا در این هـمه چـشـم

 نـدیــدیـم  و نـدیــدیـم  و نـدیــدیـم


"سـبک بــاران ســاحل هــا" ندیـدنـد

بـه دوش خسـتگـان بـــاریسـت دنیـا

مرا درمـوج حـسرت هـا رهــا کرد

عـجـب  یــار  وفـــاداریسـت  دنیـا


عـجـب خـواب پـریشــانیـسـت دنیـا



اردلان سرفراز