خاکستری


 

روح بزرگوار من دلگیرم از حجـاب تو

شکل کـدوم حقیقته چــهرۀ بی نقــاب تو

 

وقتی تـن حقیرمو به مـسلخ تـو می بـرم

مغلوب قلب من نشو سـتیزه کن با پیکرم

 

اسـم مـنو از من بگیر تـشـنـه ی معنی مـنم

سنگینه بار تن برام ببین چه خسته میشکـنم

 

 

به انتظار فصـل تو تمـام فصـل ها گذشـت

چه یــأس بی نـهــایـتی نـدیـم مـن بـود

 

فصل بد خاکستری تسلیم و بی صدا گذشـت

چه قـلب بی سـخـاوتی حریم من بـود

 

دژخیم بی رحـم تـنم به فکر تــاراج منه

روح بزرگوار من لحظه ی معراج منه

 

فکر نجـات من نبـاش مـرگ منو تـرانـه کـن

هر شـعرمو به پیکرم رشـته ی تـازیـانـه کـن

 

 

ایرج جنتی عطایی

 

سایه



تو يه سايه بودی هم قد خواب نيمروز من

تو يه سايه بودی تو ظهر داغ تن سوز من


تو هرم داغ بی رحم آفتاب

تو سايه بودی يه سايه ی ناب


من مسافر تن تشنه ی خواب

حريص فتح يه جرعه ی آب


پای پر تاول من تو بهت راه

تن گرما زده مو نمی کشيد


بی رمق بودم و گيج و تب زده

جلو پامو ديگه چشمام نمی ديد


تا تو جلوه کردی ای سايه ی خوب

مهربون با يه بغل سبزه و آب


باورم نمی شد اين معجزه بود

به گمانم تو سرابی ، يه سراب



تو يه سايه بودی هم قد خواب نيمروز من

تو يه سايه بودی تو ظهر داغ تن سوز من


من گنگ و خسته ، لب تشنه و داغ

تو سايه ی سبز ميراث يک باغ


تو مرهم  اين زخم عميقی

لبريز ايثار پاک و شفيقی


رخت خستگيمو از تنم بگير

با تنت برهنگيمو بپوشون


منو تا مهمونی عشق ببر

کتاب در به دريمو بسوزون


بذار اين سايه هميشگی باشه

سايه ای که جای خوب موندنه


سايه باش و سايبون تا بدونم

سايه ای رو سر بودنه منه



ایرج جنتی عطائی

ستاره




تو اینجایی بگو گمشه ستاره

بگو شب تا دلش میخواد بباره

دوباره رخت عریانی به تن کن

بگو آینه مکررشه دوباره


کنار تو پر آوازه قلبم

غزلبارونه جانم از حضورت

به من تا میرسی گل میده لحظه

گلستون میشه ساعت از عبورت


توی شب کوچه های ترس و پرسه

منو پیدا کن از اندوه آواز

کنار مرگ خاموش کبوتر

منو پیدا کن از رویای پرواز


تو اینجایی که نورانیشه اسمم

به من برگرده خورشید شبانه

که من دیوانه شم از خواستن تو

جهان رنگین کمونشه از ترانه


به من چیزی بده از موج و شبنم

به من چیزی بگو از ماه و ماهی

صدام کن تا که در وا شه به رویا

که رد شم از شبستان تباهی


ایرج جنتی عطائی

کندو



تنها تر از انسان ، در لحظه ی مرگ


ساده تر از شبنم رو سفره برگ


مطرود هم قبیله ، محکوم خویشم


غریبه ای طعمه ی این کندوی نیشم



نفرینی آسمون ، مغضوب خاکم


بیگانه با نور و هوا ، هوای پاکم


تن خسته از تقویم ، از شب شمردن


با مرگ ساعتها ، بی وقفه مردن



هم غربت بغض شب ، مرگ چراغم


تو قرق زمستونی ، اندوه باغم


ای دست تو حادثه تو بهت تکرار


وابسته ی این مردابم ، بیا سراغم



تولدم زادن کدوم افوله


که بودنم حریص مرگ فصوله


خسته از بار این بودنم ، نفس حبابم


بی تفاوت مثل برکه ، بی التهابم



تشنه ی تشنه ی تشنه ام ، خود کویرم


با من مرگ سنگ و انسان ، تاریخ پیرم


من ساقه ی نورم ، میراث مهتاب


تسلیم تاریکی ، تو جنگل خواب



ای آیه ی عطوفت ، ای مرگ غمگین


برهنه کن منو از این لباس نفرین


ای اسم تو جواب همه سوالا


از پشت این کندوی شب منو صدا کن ... صــدا




ایرج جنتی عطائی


جنگل جاری




در این حریم شبانه ی سـتم گرفته


در این شب خـوف و خاکستر که غـم گرفته


رفیق روزان روشن ِ رهایی من


ستاره ها را صدا بزن


دلـم گرفته


قـامت یاران از تبرداران


اگر شکسته


جنگل جاری رو به بیداری


  به گـُل نشسته


  رو به بیداری جنگل جاری


  جوانه بسته


  ستاره سوسو نمی زند اگر چه بر من


  رفیق شب های بی کسی ، ای سر به دامن


  در این سکوت


سترون ِ سنگر به سنگر


  چراغ خورشید واره ی چشم تو روشن


...


ایرج جنتی عطایی

ادامه نوشته

خوابم یا بیدارم




خوابم یا بیدارم ؟  تو با منی با من

 همراه و همسایه  نزدیک تر از پیرهن

 باور کنم یا نه ؟ هرم نفس هاتو

ایثار تن سوزِ نجیب دستاتو


 خوابم یا بیدارم ؟ لمس تنت خواب نیست

 این روشنی از توست  بگو از آفتاب نیست

 بگو که بیدارم  بگو که رویا نیست

 بگو که بعد از این  جدایی با ما نیست


 اگه این فقط یه خوابه  تا ابـد بذار بخوابم

 بذار آفتابشم و تو خواب از تو چشم تو بتابم

 بذار اون پرنده باشم  که با تن زخمی اسیره

 عاشق مرگه که شاید توی دست تو بمیره


 خوابم یا بیدارم ای اومده از خواب

 آغوشتو وا کن قلب منو دریاب

  برای خواب من ای بهترین تعبیر

  با من مدارا کن ای عشق دامنگیر


 من بی تو اندوه سرد زمستونم

 پرنده ای زخمی ، اسیر بارونم

 ای مثل من عاشق همتای من محجوب

 بمون بمون با من

 ای بهترین ، ای خوب



ایرج جنتی عطایی

سقف



تـو فکر یک سـقـفـم

یـه سـقـف بـی روزن

یـه سـقـف پـا بـرجــا

 محکـم تـر از آهــن


سـقـفی کـه تـنـپــوشِ ِ

هــراسِ مــا بـاشـه

تـو سـردی شـبهــا

لبــاس مــا بـاشـه


تـو فکر یک سـقـفـم

یه سـقـف رویــایـی

سـقـفی بـرای مــا

حـتی مـقــوایـی



تـو فکر یک سـقـفـم

یـه سـقـف بـی روزن

سـقـفی بـرای عــشـق

بـرای تـو بـا مـن



سـقـفی انـدازه ی قـلـب مـن و تـو

واسـه لـمـس تـپـش دلـواپـسی

بـرای شرم لطیـف آیـنـه هـا

واسـه پـیچـیـدن بـوی اطـلسی



زیـر ایـن سـقـف


بـا تـو از گـل

از شـب و ستــاره میگـم

از تـو و از خـواستـن تـو

میگـم و دوبــاره میگـم


زنـدگیمـو زیـر ایـن سـقـف

بـا تـو انـدازه می گیرم

گـم میشـم تـو معـنی تـو

معـنی تــازه می گیرم





زیـر ایـن سـقـف ، اگـه بــاشـه

پُـر مـیشـه از گـرمـیِ تـو

لخـتی پـنجره هــاشـو

می پـوشـونـه دستــای تـو


زیـر ایـن سـقـف

خوبه عطرِخـود فـرامـوشـی ، بپـاشیم

آخـر قـصه بخوابیـم

اول تـرانـه پــاشـیم


سـقفمون افســوس و افـســـوس...


تـن ابـر آسـمونـه

یـه افــق یـه بـی نـهـــایـت

کمتریـن فــاصـلمونـه

.

.

.

 تـو فـکـر یـک سـقـفم ...



ایرج جنتی عطایی


پـل




 برای خواب معصومانه ی عشق

 کمک کن بستری از گل بسازیم
برای کوچ شب هنگام وحشت
کمک کن با تن هم پل بسازیم
کمک کن سایـبونی از ترانه
برای خواب ابریشم بسازیم

 کمک کن با کلام عاشقانه

 برای زخم شب مرهم بسازیم



 بذار قسمت کنیم تنهاییمونو

 میون سفره ی شب تو با من

 بذار بین من و تو دستای ما

 پلی باشه واسه از خود گذشتن



 تو رو می شناسم ای شبگرد عاشق

 تو با اسم شب من آشنایی

 از اندوه تو و چشم تو پیداست

 که از ایل و تبار عاشقایی

 تو رو می شناسم ای سر در گریبون

 غریبگی نکن با هق هق من

 تن شکستـه َتو بسپار به دست

 نوازش های دست عاشق من



 به دنبال کدوم حرف و کلامی ؟

 سکوتت گفتن تمام حرفاست

تو رو از تپش قلبت شناختم

 تو قلبت ، قلب عاشق های دنیاست

 تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه

 منو به جشن نور و آینه بردی

 چرا از سایه های شب بترسم

 تو خورشید رو به دست من سپردی



 کمک کن جاده های مه گرفته

 من مسافرو از تو نگیرن

 کمک کن تا کبوترهای خسته

 رو یخ بستگی شاخه نمیرن

 کمک کن از مسافرهای عاشق

 سراغ مهربونی رو بگیریم

 کمک کن تا برای هم بمونیم

 کمک کن تا برای هم بمیریم



ایرج جنتی عطائی


شـب گـریـه




ساده بودی مثل سایه ؛ مثل شبنم رو شقایق

مثل لبخند سپیده ؛ مثل شب گریه عاشق


بی تو شب دوباره آینه روبروی غم گرفته

پنجره بازه به بارون من ولی دلم گرفته


واژه رنگ زندگی بود وقتی تو فکر تو بودم

عطر گل با نفسم بود وقتی از تو می سرودم


وقت راهی شدن تو کفترا شعرامو بردن

چشام از ستاره سوختن منو به گریه سپردن


رفتی و شب پر شد از من، از منو دلواپسی ها

رفتی و منو سپردی به زوال اطلسی ها



ایرج جنتی عطایی