مات خود را صنما مات مکن
مات خود را صنما مات مکن
بجز از لطف و مراعات مکن
خرده و بیادبیها که بـرفت
عفو کـن هیچ مکـافـات مکن
وقت رحم است بکن کینه مکش
بـنده را طـعـمه آفـات مکن
به سر تو که جدایی مندیش
جز که پیوند و ملاقات مکن
خاک خود را به زمین برمگذار
منزلش جـز بـه سماوات مکن
اولش جز به سوی خویش مکش |
آخرش جز که سعادات مکن
آنچه خو کرد ز لطفت برسان
تـرک تیمار و جرایـات مکن
بنده اهـل خرابات توایم
پشت ما را به خرابات مکن
ما که باشیم که گوییم مکن
چونکه گفتیم ممارات مکن
مولانا
+ نوشته شده در بیست و سوم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:3 AM توسط sajad yari
|