در این بن بست
دهانت را می بویند
مـبادا گفته بـاشی دوستت دارم
دلت را می پویند
مبادا شـعله ای در آن نـهـان باشد
روزگار غریبیست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتـش را
به سوخت بار سرود و شعر
فـروزان می دارنـد.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبیست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصـابـاننـد
بر گـذرگـاه ها مستـقـر
با کـُـنـده و ســاتـوری خـون آلـود
روزگار غریبیست نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبـاب قنـاری
برآتـش سـوسن و یـاس
روزگار غریبیست نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
31 تیر 1358
+ نوشته شده در هفدهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 3:12 PM توسط sajad yari
|