سکوت گزنده
گفتم بهـار
خنده زد و گفت
ای دریغ ، دیگر بهار رفته نمی آید
گفتم : پرنده ؟
گفت اینجا پرنده نیست
اینجا گلی که باز کند لب به خنده نیست
گفتم درون چشم تو دیگر؟
گفت دیگر نشان ز باده مستی دهنده نیست
اینجا به جز سکوت ، سکوتی گزنده نیست .
حمید مصدق
+ نوشته شده در سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 4:22 PM توسط sajad yari
|