سگها و گرگها
یک :
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابر ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان ست امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه بیروزن شب
شب توفانی سرد زمستان .
آواز سگها :
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمناک ست
کـِشـد مانند گرگان باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟
کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک ارّه های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع ست ، و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن
وزآن ته مانده های سفره خوردن
وگر آنهم نباشد ، استخوانی
چه ارباب عزیز و مهربانی !
ولی شلاق ! این دیگر بلائی ست .
بلی ، اما تحمل کرد باید
درست ست اینکه الحق درد ناکست
ولی ارباب آخر رحمش آید
گذارد ، چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم ...
دو :
خروشد باد و بارد همچنان برف
زسقف کلبه بی روزن شب ،
شب طوفانی سرد زمستان ،
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها :
زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد مانند سگها باد زوزه
زمین آسمان با ما بکین است
شب کولاکِ رُعب انگیز و وحشی
شب و صحرایِ وحشتناک و سرما
بلای نیستی ؛ سرمای پُر سوز
حکومت میکند بر دشت و بر ما .
نه مارا گوشه گرم کُـنامی
شکاف کوهساری ، سر پناهی
نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود ، بی تشویش ، گاهی .
دو دشمن در کمین ماست ؛ دایم
دو دشمن میدهد ما را شکنجه
برون : سرما ، درون : این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه ؛
و اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بیرحم ... بیرحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت ...
بنوش ای برف ، گلگون شو ، بر افروز
که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ؛ خون فرزندان صحرا ست
درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده
دویم آسیمه سر بر برف ، چون باد .
ولیکن عـزّتِ آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد .
مهدی اخوان ثالث