چو بخت عرب بر عجم چیره شـد

هـمی بـخـت سـاسـانـیان تـیره شـد


همان زشت شد خوب، شد خوب زشت

شــده  راه  دوزخ  پـدیـد  از  بـهـشـت


دگرگونه شد چرخ گردون بـِچهـر

ز آزادگـان  پـاک  بـبریـد  مِـهـر


دریغ آن سر و تاج و اورنگ و تخت

دریـغ آن بـزرگی و آن فـرّ و بـخـت


چو با تخت، منبر برابر شـود

همه نـام بوبکر و عـمّر شـود


تـبه گـردد این رنـجهای دراز

نشیبی دراز است پیشش فراز


نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهـر

ز اختر همه تازیان راسـت بهـر


ز پیمان بگـردند وز راستی

گرامی شود کـژی و کاستی


رباید همی این از آن، آن ازین

ز نـفرین  نـدانند  بـاز آفـریـن


نـهانـی بـتر زآشـکـارا شـود

دل مردمان سنگ خارا شـود


شـود بـنده بی هنر شـهریار

نژاد و بزرگی نیاید به کـار


بـه گـیتی نـماند کـسی را وفـا

روان و زبانها شـود پر جـفـا


از ایران و از ترک و از تازیان

نـژادی  پـدیـد  آیـد  انـدر  مـیـان


نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام

بـه کوشـش ز هـرگـونه سـازند  دام


بـریزند خـون از پـی خـواستـه

شــود  روزگـار  بـد  آراسـتـه


زیان کسان از پی سود خـویـش

بجویند و دیـن انـدر آرنـد پـیـش


ز پیشی  و  بیشی  ندارند  هـوش

خورش نان کشکین و پشمینه پوش


فـردوسـی