قلندر
دربـدر همیشگی ، کـولی صـد سـاله مـنم
خاک تمام جـاده هاست ، جـامه ی کهنه ی تـنم
هـزار راه رفته ام ، هـزار زخـم خورده ام
تـا تـو مرا زنـده کنی ، هـزار بـار مرده ام
شـب از سـرم گذشـته بـود
در شـب مـن شـعله زدی
برای تـطهیـر تــنـم
صــاعـقه وار آمدی
قـلـندرم ، قـلـندرم ، گمشـده ی دربـدرم
فـروتـر از خـاک زمــیـن
از آسـمـــان فراترم
قـلـندرانه سـوختم ، لـب از گـلایه دوختـم
بـرهـنگی خریـدم و خـرقه ی تـن فروختـم
هـوا شـدی ، نـفس شـدم
تـیشه زدی ، ریشه شـدم
آب شـدی ، عطش شـدم
سنگ زدی ، شیشه شـدم
تـهی ز قـهر و کـین شـدم
بـرهنه چـون زمــیـن شـدم
مـرا تـو خـواسـتی ایـن چـنیـن
بـبیـن که ایـن چـنیـن شـدم
سـپرده ام تـن به زمــیـن
خـون به رگ زمــان شـدم
ســایه صـفـت در پـی تـو
راهی لامکــان شـدم
ســایه ی تـو وقـت ســفر
مـرا به خـویـشتـن بخـوان
بـه بــاغ آیـیـنـه بــبر
اردلان سرفراز