چه گریزیت ز من ؟

چه شتابیت به راه ؟

به چه خواهی بردن

در شبی این همه تاریک پناه ؟

 

 

       مرمرین پله آن غرفه عاج

 ای دریغا که زما بس دور است

 لحظه ها را دریاب

  چـشـم فـردا کـور اسـت

 

 

نه چراغیست در آن پایان

هر چه از دور نمایانست

شاید آن نقطه نورانی

چشم گرگان بیابانست

 

 

می فرومانده به جام

سر به سجاده نهادن تا کی ؟

او در اینجاست نهـان

می درخشد در می

 

 

گر بهم آویزیم

ما دو سرگشته تنها، چون موج

به پناهی که تو می جویی، خواهیم رسید

اندر آن لحظه جادویی اوج !

 

 

فروغ فرخزاد